(خلاصۀ جلسۀ دوازدهم)
شرع و معنا
(سخنرانی سرکار خانم فاطمه میرزایی اهرنجانی در شهر مشهد، 19 ذیالقعده 1437)
دانستیم که اگر در دنیا به عالم معنا وارد نشویم، در دنیا و آخرت، زیانکار و سرگردان خواهیم بود؛ چه معتقد به خدا و اهل نماز و روزه باشیم، چه بیاعتقاد و اهل دنیاداری. آنچه ما را از اضطراب و سرگردانی نجات میدهد و به آرامش میرساند، ورود به عالم معناست که در آن، همه چیز عبادت است؛ چه نماز و روزه و چه خوردن و خوابیدن. البته آنکه در این عالم است، تمام فروع حتی مستحبّات را به نحو احسن به جا میآورد؛ اما کارهای دنیاییاش نیز بندگی است.
بزرگترین ظلم در طول تاریخ نیز همین بوده که انسان را از عالم معنا جدا کردهاند؛ و امروز این ظلم به اوج خود رسیده است: "مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً"[1]. «ملأ» یعنی چنان پر که هیچ جای خالی در آن نباشد. به عنوان مثال، انسان ملأ در دین، علم یا مال، آنقدر خود را دارا و پر میداند و قبول دارد، که محال است حرف کسی را بپذیرد و نقصی در خود ببیند. دنیای امروز هم چندان از ظلم پر شده که هرجا قدم بگذاریم، دچارش هستیم و گریزی از آن نداریم. پس اینکه توقع داشته باشیم دنیای بیرون، تغییر کند تا ما بتوانیم به نتیجۀ اعمالمان برسیم، اندیشۀ غلطی است. باید در درون خود دنبال روزنهای باشیم که به عالم معنا وارد شویم و بتوانیم وجودمان را به تعادل برسانیم.
دنیای امروز، انسانها را از معنویت و حقیقت دین جدا کرده، نه از شریعت و ظاهر دین. حقیقت دین، همان خداخواهی و کمالطلبی است که انسان در فطرت خود دارد؛ و شریعت، ابزار و مقدمهای است که انبیاء آوردهاند تا آن دین فطری را به ظهور برسانند. اما دشمن میخواهد آن حقیقت را از ما بگیرد و شیطان و هوای نفس را بر شریعتمان حاکم کند. لذا متأسفانه امروز حتی در خانوادههایی که به شریعت مقیّدند، فرزندان در دین دچار شبههاند؛ حال آنکه اگر شریعت آنها به جای عُجب و خودی، رنگ معنویت داشت، فطرت فرزندانشان بیدار میشد و مشتاقانه به دین روی میآوردند. درواقع این فرزندان، دینگریز نیستند؛ بلکه از شریعت بی معنا فراریاند.
معنویت یعنی اول، دین را بشناسیم و به فرزندانمان بشناسانیم؛ که اگر خود را بشناسند و بدانند مبدأ و مقصدشان کجاست، شریعت هم برایشان جا میافتد. اما اگر برای تربیت فقط در ظواهر کار کنیم، تربیت باطنی صورت نمیگیرد. راه امام خمینی(قدّسسرّه) ارائۀ معرفت بود، برای پاسخ دادن به نیازهای روح و آرامش بخشیدن به جان انسان. او اهل عالم معنا بود و میدان را برای ظهور معنویت باز کرد. همه را هم راه داد؛ حتی کسانی که ظاهرشان مقدس نبود.
اما امروز دنیا حاکمیت اومانیسم و سکولاریسم است؛ یا دنیای محض یا دینداری فردی بدون حاکمیت معنا در جامعه. امروز نه تنها علم و مال و پیشرفت دنیا، بلکه صرفاً ظاهر شریعت هم به نیازهای ما پاسخ نمیدهد. باید بطن این شریعت را بیابیم. چون سیستم گرایش به ماده و بیمعنویتی، رو به زوال است و نفَسهای آخرش را میکشد تا حقیقت به ظهور رسد: "يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً"؛ و ما هم اگر در این سیستم باشیم، با آن رو به فنا میرویم.
اساس معنویت، خداخواهی است، نه ثواب و عقاب، نه حرف مردم و نه هیچ عامل دیگر. خداخواهی نیز در گرو خداشناسی و آن، مشروط به شناخت وجود و اسماء الهی است. "...أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[2]؛ آرامش دل به ذکر خداست، نه به ظاهر نماز و روزه و حج و جهاد. در معنویت، انسان تنها در برابر خدا، آن هم از سر عشق و شور، مکلّف و پاسخگوست. یعنی هرچه میخواهد بکند یا نکند، فقط خواست خدا را در نظر میگیرد و هرچه از او برسد، همان را میخواهد و به همان مشتاق است. البته آغاز سیر، با تعبد در واجبات شریعت است. اما باید با معرفت، در جهت معنویت حرکت کند؛ و نشانهاش این است که روز به روز از تنگی و اسارت دنیا و خودیها رها میشود.
با معنویت، شخصیت انسان، منطقی و عقلی میشود و احساس جز بر پایۀ عقل، نقشی در آن ایفا نمیکند؛ طوری که در فراز و نشیب دنیا محکم است و آرامش دارد و نمیگذارد احساس بر او غالب شود، چه در حبّ و چه در بغض. با صبر و حلم، در اندیشۀ بهترین راههاست و به اسماء خدا اطمینان دارد. شخصیتی رازدار، قابل اعتماد و کتوم است. اما نه اینکه بدیها را در درونش نگه دارد تا غمباد بگیرد؛ بلکه همه چیز را در دریای وجودش حل میریزد، آلودگیها را پاک میکند و بدیها را از یاد میبرد. خلاصه، هیچ گفتار و کرداری از او صادر نمیشود، مگر اینکه طبق اصول است.
آنکه معنویت دارد، سنگین و متین است؛ سبک نیست که با کم و زیاد دنیا، سریع بالا و پایین بپرد. حتی در بدترین ظلمات ماده، هرچه فشار به او برسد، عشقش به خدا قویتر و ظهور حق در وجودش شدیدتر میشود. عجز خود را در مقابل غنای خدا، بیشتر میبیند و اتّکایش به حق، محکمتر میگردد. در ابتلائات ناسوتی هرچه بر سرش بیاید، حکمتش را میچشد و برای تمام سؤالها جواب الهی و ربّانی دارد که وجودش را آرام میکند. پس دیگر نمیگوید: «چرا من؟ چرا حالا؟ چرا اینگونه؟ و...» اینگونه است که آنبهآن از دنیا کنده و به خدا نزدیک میشود.
پس برای اینکه معنویت خود را بسنجیم، باید ببینیم عمل به فروع دین، چقدر ما را از غیر جدا کرده، چقدر خوشاخلاق و خوشبینتر شدهایم و چقدر بیخیال دنیا شدهایم و خود دانی را کوچک میبینیم؛ آنجا که مشکلی پیش میآید یا کسی چیزی میگوید یا خوبی ما را ندیده میگیرد، چقدر منطقی فکر میکنیم و با تحلیل عقلانی، عمل درست را انجام میدهیم. اینها نشانههای معنویت است.
در آیات ابتدایی سورۀ بقره به سه دسته اشاره شده است[3]: معنویتگرایان، کافران و متشرّعان بیمعنا.
"...هُدیً لِلْمُتَّقينَ. الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ... أُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ."
دستۀ اول، متّقین، کسانی هستند که ایمان آوردهاند، یعنی هدایت اولیه را دارند؛ اما این کافی نیست و مؤمن به ویژه امروز در معرض خطر است؛ چون ایمان با شرک و ظلم جمع میشود[4]. از این رو هدایت ثانوی از جانب خداوند شامل حال آنان میشود و با ورودشان به عالم معنا، آنان را به فلاحت و رستگاری میرساند.
ما در سال، چند رکعت نماز میخوانیم؟ آیا با این همه نماز، بی گناه زندگی کردهایم؟ اگر این هدایت ثانوی به ما رسیده بود، رستگار میشدیم و سالمان بدون گناه سپری میشد. پس معلوم است به آخرت و معنا نرسیدهایم؛ و وقتی ما و امثال ما نقشهای جامعه را به عهده میگیریم و معلم و مهندس و دکتر و... میشویم، معلوم است که جامعه به سوی فساد و رشوه و تضییع حق میرود؛ تا جایی که دیگر نمیشود کار درست را بدون مقدمات غلط انجام داد!
اگر دیروز از همسایه و فامیل غیبت میکردند و به مردم و مسئولان تهمت میزدند، امروز دایرۀ غیبت و تهمت به حضرات معصومین(علیهمالسلام)رسیده و حتی به وجود خدا اشکال و شبهه وارد میکنند! دیروز کسی بیش از آنچه دور و بر خودش اتفاق میافتاد، نمیدید. اما امروز انواع تنوعات حتی تنوع در گناه را، تنها با زدن یک دکمه میشود دید. در این وانفسا، ایمان ملبّس به ظلم میشود و تنها نماز و روزه و چادر کافی نیست. غیر از عمل به فروع، باید اصول را شناخت؛ خدا را یافت و دید، نبوت و امامت را پیدا کرد و به عالم معاد و آخرت وارد شد. و این همان تقواست.
"إِنَّ الَّذينَ کفَرُوا... . وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ."
همانا کافران.... . و گروهی از مردم هم هستند که میگویند به خدا و روز آخرت ایمان آوردیم، اما مؤمن نیستند!
دستۀ دوم هم کافران هستند که هدایت در آنان تأثیر ندارد و وضعشان مشخص است.
اما دستۀ سوم کسانی هستند که ظاهر دین و ادعای ایمان را دارند، ولی حقیقت ایمان را ندارند و هدایت ثانوی را نگرفتهاند. نمیگویند خدا و معاد نیست؛ اما در میدان حبّ و بغض و اقبال و ادبار دنیا عوض میشوند تا راهی برای ارضای نفس خود بیابند. چرا؟ چون معنویت ندارند! آنها خود را میفریبند و نمیفهمند؛ تا آنجا که خود را چنان میدانند که حاضرند شخصیت دیگران را به سبب گناهشان تخریب کنند! آنان بیماردلاند و میگویند قصد اصلاح گناهکاران را دارند؛ اما درواقع فساد میکنند و در قالب شریعت، معصیتهای گوناگون مرتکب میشوند.
این دسته، همان منافقین هستند و نفاق یعنی آنچه در قلب انسان است، با آنچه در عملش است، فرق داشته باشد. مثلاً تعلق قلب و نگرانی خیال و اشتغال ذهنش به دنیا باشد، اما طلب جانش خدا! در این آیات، چهار آیه برای اهل معنویت و تقوا آمده، دو آیه برای کفّار و سیزده آیه برای منافقان. این یعنی کثرت دستۀ سوم از بقیه بیشتر است.
انتهای مسیر آخرت، لقاء خداست و تنها متّقین هستند که آن را درک میکنند. امام خمینی(قدّسسرّه) میفرمایند:
«پس از تقوای تامّ تمام و اعراض کلی قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم گذاشتن بر فرق انّيت و انانيت و توجه تامّ و اقبال کلی به حقّ و اسماء و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبي کشيدن، يک صفای قلبی برای سالک پيدا شود که مورد تجليات اسمائی و صفاتی گردد و حجابهای غليظی که بين عبد و اسماء و صفات بود، خرق شود و فانی در اسماء و صفات گردد.»[5]
انسان با این صفای قلبی، هر کاری کند، عبادت است؛ و البته هرگز فکر گناه هم ندارد، چه رسد به ارتکاب آن. این، مقامی است که انبیاء و اولیاء به آن رسیدهاند و جز لقاء و رؤیت حق، دغدغهای ندارند.
[1]- اشاره به روایت مشهور "يَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً"؛ زمین را از قسط و عدل پر میکند، چنان که از ظلم و جور پر شده است. (بحارالأنوار، ج51، ص32)
[2]- سورۀ رعد، آیۀ 28 : آگاه باشید، به ذکر خداست که دلها آرام میگیرد.
[3]- سورۀ بقره، آیات 2 تا 20.
[4]- سورۀ انعام، آیۀ 8 و سورۀ يوسف، آیۀ 106.
[5]- شرح چهل حديث، ص454.
نظرات کاربران